حس خوب زندگی
صبح بیدار شدم همسرم رو راه انداختم. کمی خونه رو مرتب کردم. چای خوردم. سه پایه بوم رو آوردم. طرح جدیدم رو انتقال دادم روی بوم. مامان قرار بود بره دندونش رو بکشه. با بچه ها رفتیم خونه شون. برای ناهار یه سوپ خوشمزه گذاشتم برای همه مون و الان تنها امیدم این بود که استاد بگه امروز کلاس نداریم که نگفت. می خوام پا شم یه قهوه بخورم و شروع کنم آماده شدن
۱۴۰۴/۰۷/۱۷ ساعت 15:8 توسط رستا